« خداوندِ جان | ریسمانی از جنس نور... » |
بی چیز و خسته…
اما به تو وابسته!
لحظه ای رهایم مکن ای مرحم دلهای شکسته!
خود را میبینم در صحرای کربلا نشسته…
نه چون عباس علمدار، از ابتدا همراه بودم، نه چون جناب حر ، در آخر پیوسته…
عمری سر خوان شما نوکر بوده ام ای حضرت والای وارسته!
همچون «جون»؛ نوکر سیاه روی و بدبوی است کردار و نیاتم، اما هنوز رشته توسلم از شما نگسسته…!
در شان نوکری خاندان شما نیستم اما، بنویسیدم در زمره مریدان خادمتان، جون پیراسته.
#خسته
#جون
#نوکری
#خادمی
#بازگشت
#امید
فرم در حال بارگذاری ...